منـم زینب ، اسیـر کـاروانم
منـم زینب ، سفیـر کشتگـانم
منـم زینب که حق کرد امتحانم
منـم زینب ، کـه ایـّوب زمــانـم
منـم زینب ، که گشتم جاودانه
منـم زینب ، که خوردم تـازیـانه
منـم زینب که از روز ازل تـا زاده ام مــادر
جهان را سر به سر از بهر خود بیت الحَزَن دیدم
خودم دیدم درین وادی که بر عشقم چه ها کردن
پـی انگشتـر ، انگشتـش ز دسـت او جـدا کـردن
خودم دیدم که از سنگ جفا پیشانی اش بشکست
خودم دیـدم کـه شـمـر بـر سـیـنـه اش بنشـست
خودم دیدم که در مقتل گل من دست و پا می زد
لگد بر پهلویش می خورد و زهرا را صدا می زد
نویسنده » نسیم بهشت » ساعت 12:47 صبح روز یکشنبه 89 آذر 28