شهید حمید باکری در پاییز سال 1333 "ه.ش" در شهر ارومیه دیده به جهان گشود. در سن دو سالگی مادرش را در یک حادثه تصادف از دست داد و با خانوادهاش پیش عمهاش زندگی کرد و در اصل عمهاش نقش مادر را برای او بازی میکرد.
در دوران مدرسهاش ساواک برادر بزرگترش را به شهادت رساند. به همین علت از جانب پدر برای فعالیتهای سیاسی محدودیت داشت. بعد از اتمام دوره متوسطه به سربازی رفت و در دوران سربازیش بیشتر با حقایق اطراف آشنا شد و بعد از اتمام سربازی به کمک مهدی و یکی دیگر از دوستانش به دانشگاه راه پیدا کرد.
فعالیتهای انقلابی و مذهبی خود را گسترده کرد. او برای محکمتر کردن پایههای اعتقادیش و به سبب مشکلاتی که در ایران برایش به وجود آمده بود تصمیم گرفت از کشور خارج شود، ابتدا به ترکیه رفت اما با دیدن وضع آن جا و وضع دانشجویان دانشگاههای ترکیه شروع به مکاتبه با پسر داییاش در آلمان کرد. و بالاخره شهر "آخن" پذیرای حمید شد. بعد از مدتی شنید که امام خمینی(ره) به پاریس تبعید شدهاند، لذا پس تصمیم گرفت که بدون واسطه صحبتهای امام را بشنود. او کم کم شروع به حمل اسلحه کرد و سلاحها را تا مرز ایران و ترکیه میآورد و بقیه به عهده مهدی بود.
حمید برای پیروزی انقلاب به ایران آمد و در تظاهرات مردمی شرکت میکرد تا اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. بعد از پیروزی حمید به عضویت سپاه پاسداران ارومیه درآمد و بعد از مدتی به فرمان امام که مبنی بر تشکیل بسیج بود، مسئول بسیج استان شد و همسرش هم مسئول بسیج خواهران.
کمکم ارومیه داشت حال و هوای قبل از پیروزی را فراموش میکرد و همه چیز رنگ و بوی انقلابی گرفته بود.
در یکی از نماز جمعهها حضرت آیتالله خامنهای فرمان آزادسازی سنندج از دست ضد انقلابیون و دموکراتها را صادر کردند، حمید هم 150 نفر از بچههای سپاه را برای مقابله با ضد انقلابیون به سنندج برد.
سنندج و مهاباد آزاد شد و حال نوبت بازسازی بود، حمید مسئول کمیته برنامه جهاد شد و تصمیم بر بازسازی داشت. بعد از اینکه جنگ شروع میشود حمید بودن درجبههها را به فعالیت پشت ترجیح جبهه میدهد.
اما حضور حمید در همه جا لازم بود چون نیروی فعال و مخلصی بود. در سال ?? خدا "احسان" را به او داد. پس حال علاوه بر مسئولیتهایش باید معلم خانواده نیز باشد. پس خانواده را همراه خود به اهواز میبرد. عملیاتها شروع میشود. حمید در عملیاتهای زیادی شرکت میکنند. از جمله : فتحالمبین، بیتالقمدس، رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر چهار، و غیره، اما آخرین عملیاتی که حمید در آن حضور داشت "خیبر" بود. آقا مهدی زنگ زد و حمید را به حضور در جبهه فرمان داد.
حمید هم از خانواده خداحافظی کرد. رفت و حاج مهدی معاونانش را به همه معرفی میکند. اولی حمید باکری و دومی مرتضی یاغچیان. حمید باکری در حال حفاظت از پل جزیره مجنون از دست عراقیها به شهادت میرسد و یاغچیان مسئولیت او را به عهده میگیرد اما چندی بعد او نیز شهید میشود اما جزیره مجنون حفظ میشود